Hybrid car. By Isaac Cohen. In Persian by Farzaneh Dorri

Isaac Cohen

خودروی هیبریدی. سروده شاعر اسرائیلی اسحاق کوهن. ترجمه فرزانه دُرّی

ماشین هیبریدی
با چهره ای شاد در جاده افتاد:
“من محیط زیست را نجات می دهم.
دنیا زیبا و خوب خواهد شد.»
از این رو که باتری انرژی را
برای مدت زمان طولانی ذخیره می کند.

خدایا کودکانی را که
در معادن کنگو کار می کنند
به مدرسه هایشان بازگردان.
بنابراین، ایده بزرگ نجات محیط زیست
با کار کردن کودکان
خنثی نخواهد شد.

Translation Copyright ©Farzaneh Dorri 2024

Charlie. By Isaac Cohen. In Persian by Farzaneh Dorri

Isaac Cohen

چارلی. سروده شاعر اسرائیلی اسحاق کوهن. ترجمه فرزانه دُرّی

من چارلی هستم
نیازی به هجی کردن نامم نیست
نگاه آرزومند همه مرا می شناسد.

راه رفتنم چالش برانگیز است
و گل سرخی همیشه بر یقه‌ی کتم سنجاق شده است.

شاید دختری به من توجه کند.
دنیا یک صحنه است.
صحنه ای که من آن را فتح کردم.

Translation Copyright ©Farzaneh Dorri 2024

Hope. By Isaac Cohen. In Persian by Farzaneh Dorri

Isaac Cohen

امید. سروده شاعر اسرائیلی اسحاق کوهن. ترجمه فرزانه دُرّی

زمینی که
خون کودکان خردسال را می نوشد
روزی نیلوفر آبی زیبایی
از آن خواهد رویید،
که صلح را به نسل های آینده بشر
ارمغان دهد.

Translation Copyright ©Farzaneh Dorri 2024

Culture and Earth. By Isaac Cohen. In Persian by Farzaneh Dorri

Isaac Cohen

فرهنگ و زمین. سروده شاعر اسرائیلی اسحاق کوهن. ترجمه فرزانه دُرّی

فرهنگ
گامی مهم است
برای ایجاد انجمنی
که انسانها را متحد می کند.
الهه ای است که
که به آبی خالص و پاک
همه جا را
از عشق آبیاری می کند.
چنین است که
زمین
صلح و آرامش را احساس می کند.

Translation Copyright ©Farzaneh Dorri 2024

The Walls Speak. by Teow Lim Goh. In Persian by Farzaneh Dorri

Teow Lim Goh in Persian

دیوارها سخن می گویند. سروده تئو لیم گاه. ترجمه فرزانه دُرّی

هنگامی که به چهارده سالگی رسیدم،
پدرم نگذاشت دیگر به مدرسه بروم.
من به کار نظافت،
و لباسشویی مشغول شدم.
شبها در نور شمع،
پنهانی کتابهای برادرم را می خواندم،
و رؤیای سرزمینی دور را در سر می پروراندم
جایی که می توانستم خواندن و نوشتن را ادامه دهم.

در اینجا مه
ماه کامل و ستاره ها را تار، و از چشم پنهان می سازد.
دریا آهنگی از تنهایی و درد را
به امواج خود می نوازد.
من در انتظار رسیدن نوبتم
برای ورود به سرزمین آزادی مانده ام.
شب در نور شمع،
در دفتری که پنهان کرده ام می نویسم.

روی دیوارهای اینجا اشعاری را می بینم،
برنوشته با جوهر، و حکّاکی شده روی چوب،
حکایتی از ناله های زنانی که دراین دنیا
تیپاخورده و لغزان از دست رفتند.
داستان هایشان را می خوانم
و بر سرنوشت آنها می گریم.

هرگاه
چاقو را برمی دارم،
تا برای حکّاکی واژگان و داستان خویش
بر روی چوب اقدام کنم،
دستانم می لرزد
عقب نشینی می کنم و از این کار سرباز می زنم.

شب ها بیخواب و بیدار دراز می کشم، و به این می اندیشم که
آیا داستان من همیشه یک راز خواهد ماند؟

Translation Copyright © Farzaneh Dorri 2024